به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری برنا، بیستوسه سال از روزی که میگل را به فرزندی قبول کرد میگذرد و میگل 3 ساله حالا 26 سال دارد. پریسا هجده ساله بود که با پسر خالهی 26 سالهاش که یک دخترکوچک داشت ازدواج کرد. فردای روز عروسی هم نو عروس خانه بود هم مادر یک دختر سه ساله.
وقتی از او دلیل این ازدواج را میپرسم جوابش یک عبارت ساده است :«قسمت بود.» پریسا از همان هجده سالگی مادر بودن راتجربه کرده وتمام این سالها مثل تمام مادران دلسوزچه شبها که تا صبح بالای سر کودک تب کردهاش بیدار نمانده و با هر بار مریض شدنش گویی سالها پیر شده.
دختر هجده ساله ای که از ابتدای زندگی مشترکاش مادر بودن را به جان خرید و از کودکی که به او سپرده شده بود با جان و دل نگهداری کرد. حرفهای اطرافیان که میگفتند« هیچکس جای مادرش را نمیگیرد»بارها دل کوچک او را رنجاند و در جواب تمام این زخم زبانها تنها به یک حرف اکتفا کرد:« من با خدا معامله کردهام»و حالاحاصل این معاملهی او با خدا دختری بیستو شش ساله است که مادر بودن را با وجود دایهای دلسوز تر از مادر تجربه کرد و بعد از گذشت این همه سال پریسا تنها فرشتهی زمینی اوست که به داشتنش میبالد. برای میگل نامادری فرشتهای است که خدا برای او فرستاد اگر چه درک این موضوع از فهم خیلی از انسانها خارج است، همانهایی که همه را با یک چوب میزنند و در نظرشان نامادری موجودی منحوس و وحشتناک است.
بیستوچهار سال از مرگ مادر میگل میگذرد و هنوز هم پریسا و میگل سالگرد مرگ او با دست گل بر سر مزارش میروند. باهم سنگ قبرش را با گلاب معطر میکنند، گلهای رز قرمز را بر مزارش پرپر میکنند، با هم فاتحه میخوانند و با هم راهی خانه میشوند. مادر میگل بعد از گذشت بیستوچهار سال از اولین بهار زندگیاش بر اثر ناراحتی قلبی دار فانی را وداع گفت.
پدرش یکسال بعد با وجود مخالفتهای خانواده که ریشه در همان نگاه قدیمی«بچهات زیر دست نامادری بزرگ میشود» داشت، ازدواج کرد. حالا یک خانوادهی پنج نفر دارد با سه فرزند که میگل بزرگترین و تنها دختر این خانوادهی پنج نفر است.
از میگل میخواهم کلمهی نامادری را تعریف کند، لبخندی گوشهی لبش جا خوش میکند و میگوید: «کلمهی "نا" کنارش اضافه است. فقط مادر، فقط مادری. مگه کسی که بچه رو به دنیا میاره فقط مادره؟ کسی که زحمت میکشه تا بچه بزرگ بشه، کسی که با تب کردن بچه تب میکنه با مریض شدنش مریض میشه، با خوشحالیش خوشحال میشه با ناراحتیش ناراحت مادر نیست؟»
«کسی که به بچه عشق میده تا بزرگ شه، موهاش سفید میشه تا بچه قد بکشه، با چنگو دندون بزرگش میکنه و پارهی تنش میشه، اون مادر نیست؟»
کمی مکث میکند و بعد ادامه میدهد: «میدونم بقیه یه جور دیگه به کلمهی نامادری نگاه میکنن. بارها ضربهی سیلی افکار اشتباهشونو خوردم ولی واقعیت اینه که نگاه آدما همیشه درست نیست. اونا فقط بلدن ترو خشکو با هم بسوزونن.چندتا مادر بهت نشون بدم که مادری کردن بلد نیستن؟ چندتا نامادری بهت نشون بدم که محبتشون از مادرواقعی بیشتر؟ به نظرم این اجهاف در حق این فرشتههای زمینیه که مو سفید کردن تا بچه بزرگ بشه حالا به اسم نامادری همهی صفات بد دنیا رو نصیبشون کنیم.»
کلمه "نامادری" را در اینترنت سرچ میکنم، صفحه پر میشود از فجایعی که تحت عنوان نامادری رخ داده است. کودکی که سال پیش توسط نامادریاش با سیگار سوخته بود، کودکی که با کتک های نامادری اش به کما رفته است و هزاران کودک دیگر که قربانی حرف" نا" کنار اسم مقدس مادر هستند.
در تمام قصهها نامادری نشانهی ظلم بی حد و اندازهای است که به کودکان وارد شده مثل قصهی سیندرلا یا ماه پیشونی.
تمام فکرم درگیر کلمهی نامادری میشود، چرا این کلمه دارای تمام صفتهای بد دنیا است؟ چرا دید عموم مردم نسبت به شخصی که لقب نامادری را به دوش میکشد آنقدر بد است؟ این نگاهها از کجا سر چشمه میگیرد؟ این صفتهای منفی چرا با جا خوش کردن کلمهی "نا" کنار اسم "مادر" ظهور پیدا میکند؟
برای پاسخ به این سوالات به سراغ یک آسیب شناس اجتماعی رفتیم.
به گزارش خبر نگار اجتماعی «خبرگزاری برنا»، جعفربای آسیب شناس اجتماعی دربارهی موضوع نامادری و عاملهای ایجاد افکار منفی در باور مردم گفت: «حافظه تاریخی مردم ما در بارهی واژه نا مادری خاطرات تلخ و ناگواری را یاد آور است، این خاطرات انقدر تکرار شده که گویی "نامادری" عنصر نامطلوبی است که در عرف جامعه به عنوان یک جنایتگر شناخته میشود. این در حالی است که اذهاب رسانه و نهادهای فرهنگی و آموزشی به اثرات مثبت نامادرانی که تغییری در زندگی اشخاص ایجاد کرده و راه نجاتی در زندگی آنها بودهاند نپرداخته است، به صورتی که تجربهی عینی و عملی در این باره که با موفقیت همراه بوده با ناباوری جامعه روبهرو است.
بای تصریح کرد: این واژهی"نا" که ابتدای کلمه نامادری آمده تمام ارزش مادری را از بین میبرد و در واقع کلمهای ضد ارزش میسازد در حالی که واژهی "نا" حکایت از معرفی عمیقتر این کلمه به معنای ناتنی دارد. درافکارعمومی مردم قصههای فراوانی از ظلمها، جنایتها و فشارهایی که یک طیف از جامعه به عنوان نامادران ایجاد کردهاند، وجود دارد که با تکرار بسیار این موضوع در جامعه نهادینه شده است و بازگویی وجه مثبت آن شگفتی و ناباوری ایجاد میکند.
او با بیان اینکه "زنبابا" مصداق بیگانهتر و غریبانهتری از کلمهی نامادری است گفت:« این کلمه بوی غریبی و بی کسی میدهد و در جامعه ما خیلی استفاده میشود. به نظر من مصیبت ناشی از فقدان مادر منجر به فراموشی جنبههای مثبت نقل خوبیهای نامادری شده است و این موضوع خلعی است که به آن پرداخته نشده و دلیل آن بازگو نکردن سرنوشت آدمهای موفقی بوده که در این شرایط زندگی کرده اند. این افراد به دلیل افکار عمومی یا ترس از مسخره شدن در اجتماع از گفتن آن پرهیز کردهاند و همچنین آن بخش منفی درباره موضوع نامادری بسیار تکرار شد به طوری که دیدگاه مردم به سمتی رفت که" مگر میشود یک نامادری خوب باشد؟" و این موضوع به یک قانون جبری جامعه تبدیل شد.»
این جامعه شناس اجتماعی گفت: «جواجتماعی غالب در جامعه چون نسبت به کلمهی نامادری بار منفی دارد در بسیاری از موارد باور نامادران را نیز به سمتی میبرد که باید "بد" باشند. جامعه این موضوع را به آنها القا میکند که زن دوم حتی اگر خوب و ارزشمندهم باشد باز علیه اوهستند. این جبر اجتماعی آنقدر گسترش پیدا میکند تا جایی که بد بودن نامادری از جانب خود او هم پذیرفته میشود چون حتی اگر خوب هم باشد کسی به خوبی از او یاد نخواهد کرد. ما باید به جدیت این قصور و کاستی را در نقل جنبههای مثبت این قضیه آنقدر تکرار کنیم تا جامعه بپذیرد همیشه آنطور نیست چه بسا انسانهایی که نامادری بودند ولی بسیار زیبا ایفای نقش کرده اند.»
چه بسیارند نامادریهایی که فرشته صفتانه با صبر و شکیبایی برای بزرگ کردن بچهای که حالا حکم بچهی خود را دارند تلاش میکنند، از وجود این فرشتههای زمینی غافل نشویم.